پسرک تب دار من
جیگر طلای خونمون مریض شده پسرم آخرین روز ماه رمضون پسر عمه های مامانی با خوانواده هاشون از زادگاه حاج بابا مهمون اومدن خونشون و یک هفته ای که با هم بودیم از بهترین روزهای تابستون بود.هر روزباجمع شلوغ خانواده حاج بابا که با مهمونا می شدیم ٢٨نفر می رفتیم گردش . آخر هفته هم من و تو و باباجون و عزیزجون همراه مهمونها راهی سرعین شدیم و یک شب موندیم اونجا فردای اون روز هم تا اردبیل همراه مهمونها بودیم و از اونجا ما به مقصد کلیبر و مهمونها به مقصد اردبیل از از هم جدا شدیم. ...
نویسنده :
زهره
0:19